۱۳۸۸ تیر ۹, سه‌شنبه

یک شعر از : جعفر سرخی
گاه آن آمد ز مستی دم زنم
کار عالم سر به سر بر هم زنم
با سیه مستان نشینم در حرم
آتشی بر کعبه و زمزم زنم
باغ خلد ارزانی زاهد کنم
جرعه ای با دلبر محرم زنم
گفتگو ها از سبوی می کنم
تا بساط واعظان بر هم زنم
ساقیا افزون بده پیمانه را
من نه آنم باده را کم کم زنم
گر حساب باده خواهد محتسب
خشت خم را بر سرش محکم زنم
بر لب آمد جانم از هجران او
چند لاف از خاطر خرم زنم
باده ی( سرخی )به کف گیرم سحر
آتشی بر عالم و آدم زنم

۱ نظر:

  1. شعر بسیار جذاب و شیرین بود لطفا نمونه های دیگر را منتظریم
    ژاپن : فریده ایرانی

    پاسخحذف