۱۳۸۸ مهر ۱۷, جمعه

عروسیست
با رفتن زمـستان ، هر دانه را عروسیست
در کوی می فروشان ، پیمانه را عروسیست
با کــاروان لیلی، ســالار کـاروان گفت
در بدر کامل امشب دیوانه را عروسیست
بازار وهم گرمست زآن رو در ایــن زمانه
با زاهد ریایی ، افسانه را عروسیست
از جـام مانده نامی از می حکایتی نیست
مستان چه چاره جوییم؟میخانه را عروسیست
با سیل اشک دیده ! ( سرخی ) چه سان بگوید
در جمع، آشنایان، بیـــگانه را عروسیست

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر