یاران چرا به خانه ی ما سر نمی زنند
اخر چه شد که حلقه بر این در نمی زنند
دایم پرنده اند به هر بام و در ولی
دیگر به بام خانه ی ما پر نمی زنند ( این دو بیت از استاد شهریار بود و بقیه ی ابیات از استاد شیوا است .)
پنداشتند همچو درختی تکیده ام
سنگی از آن به شاخه ی بی بر نمی زنند
چرخد نظام کار به دوران به سیم و زر
دستی به کار مضطر بی زر نمی زنند
یارب چه شد گروه طبیبان شهر ما
سر به من فتاده به بستر نمی زنند
یاران چرا که لاله عذاران روزگار
تیر نگه به قلب مکدر نمی زنند
دستی برم به زلف سمن سای که عاشقان
چنگی چو من ، به زلف معنبر نمی زنند
با من مجنگ جان برادر که عاقلان
اندود پیش مهر منور نمی زنند
من رندم و قلندر و مفلس در این دیار
دزدان راد ره به قلندر نمی زنند
جور و ستم گرفته سراسر جهان ما
یارب چه شد که حد به ستمگر نمی زنند
مردم دریغ مرده پرستند (شهریار )
کاندر حیات سر به هنرمند نمی زنند
( شیوا ) ترا چه غم که نه بام است و نه دری
آسوده باش حلقه به در گر نمی زنند
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر